
چند ماه بعد از اینکه از همسر اولم طلاق گرفته بودم ، پرویز را در
یک مراسم عزاداری دیدم . سال ها پیش در جریان عروسی یکی از اقوام او را در لباس
سربازی دیده بودم . پرویز گفته بود همسرش 8 سالی است که او را ترک کرده و با دو
فرزندش به شهرستان رفته است. یک هفته نشده وساطت ریش سفیدهای فامیل باعث شد پرویز
سایه سر من و دختر 8 ساله ام شود. زندگی مشترک ما نه جشنی داشت، نه آینه و شمعدان. در یک خانه اجارهای
زندگیمان را شروع کردیم، دخترمهم خوشحال بود که مادرش دیگر سر کار نمیرود. هنوز یک ماه از زندگی مشترک من و پرویز نگذشته بود که خبرچینهای
فامیل ماجرای ازدواج مجدد پرویز را به گوش همسر اولش «مهتاب» رساندند. او هم به
همراه خواهر و مادرش آمدند تا درس عبرتی به من بدهند، هنوز دعوا و جنجال تمام نشده
بود که پرویز از راه رسید و برگه اجازه قانونی ازدواج مجددش را جلوی چشم همسر اولش
گرفت. آن روز ماجرا خاتمه یافت، اما مزاحمتهای مهتاب و فامیلش نظم زندگی من را به
هم ریخت تا اینکه باز هم ریش سفیدهای فامیل واسطه شدند و قرار شد پرویز به زن سابق
و بچههایش هم سر بزند. پرویز کارمند یک اداره دولتی بود و نمیتوانست هر هفته به شهرستانی
در هزار کیلومتری برای دیدن مهتاب برود و مهتاب هم راضی به زندگی در تهران نبود و
هر بار بهانهای پیدا میکرد تا بحث و دعوا راه بیندازد. بیچاره پرویز مستأصل میان
دو زن و دو زندگی گیر کرده بود... 8 سال بود همسر اولش او را تنها گذاشته و رفته بود. نه جدا شده بود
و نه با او زندگی میکرد. حتی مهریه 1360 سکهاش را هم به اجرا نگذاشته بود. انگار
میخواست پرویز را عذاب بدهد. اما تا فهمید ما ازدواج کردهایم هر بار سر یک موضوع
غائله راه میانداخت و میآمد تهران آبروریزی میکرد. همسرم وقتی فهمید مهتاب دست
بردار نیست مرا به محضر برد و به عقد دائمی خودش درآورد. میگفت اگر من بمیرم
اینها دست از سرت بر نمیدارند. تا اینکه شوهرم با همسر اولش دعوایش شد و از شدت
ناراحتی خودسوزی کرد. وقتی من به عیادتش رفتم دیدم با 85 درصد سوختگی روی تخت افتاده
است. چند روز بعد هم فوت شد و مرا تنها گذاشت. آن هم در حالی که سه ماهه باردار
بودم.» از مال و اموال شوهرم فقط یک خانه دو طبقه بوده که قبلاً به نام
همسر اولش منتقل کرده بود و چند باغ و زمین کشاورزی که آنها هم در شهرستان قرار
دارند. حقوق سنوات خدابیامرز هم هست که فعلاً به خاطر مهریه همسر اولش توقیف شده
است...» مربی ورزشی بودم. اما شوهرم بعد از ازدواج اجازه نداد کار کنم.
حالا هم که باردار هستم و نمیتوانم کاری داشته باشم. دلم فقط به این مهریه خوش
است، اگر چنین روزهایی را پیشبینی میکردم از همسر اولم مهریه میگرفتم، در حالی
که بچهام را قبول کردم و مهریهام را به او بخشیدم...»