
بعد از جدایی از همسرم به خانه پدریام آمدم
خواهرم دوست نداشت من با او زندگی کنم، اما به دلیل اینکه بخشی از خانه ارثیه من
بود، راهی نداشت و قبول کرد. ما با هم دچار اختلاف بودیم خواهرم من را درک نمیکرد
و مدام از من ایراد میگرفت. او فکر میکرد من مرد بدی هستم و مدام با من دعوا میکرد.
سعی میکردم بیشتر وقتم را
بیرون از خانه بگذرانم تا اینکه شب حادثه من نیمهشب به خانه آمدم او با من
بدرفتاری کرد و با عصبانیت به من گفت که چرا حالا به خانه آمدی و به من گفت برگرد
همانجا که بودی.
بدون اینکه گوش کند من چرا دیر به خانه رفتهام، پرخاشگری کرد.
من هم او را هل دادم و به طبقه خودم رفتم دیگر از خواهرم خبر نداشتم تا اینکه چند
ساعت بعد از خواب بیدار شدم و پایین آمدم دیدم خواهرم هنوز روی پلهها افتاده
است.
بلافاصله به پلیس و اورژانس زنگ زدم.وقتی آمدند، گفتند که
خواهرم چند ساعت قبل فوت کرده است به استخر رفته بودم اما حالم بد شد و به
بیمارستان رفتم و تا نیمهشب هم در بیمارستان بودم، اما خواهرم حرفم را قبول نمیکرد
و به من حمله کرد و عصبانی شد.
من شب حادثه به دلیل اینکه
بیمارستان رفته بودم دیر به خانه برگشتم، خواهرم وقتی از خواب پرید به من حمله
کرد. با هم درگیر شدیم و من او را هل دادم و رفتم و مدتی بعد متوجه مرگ خواهرم شدم
و خودم با پلیس و اورژانس تماس گرفتم.
من قصد کشتن خواهرم را نداشتم.
من از این کار پشیمان هستم
با اینکه عمدی در کار نبود، خیلی از این اتفاق ناراحتم. او خواهر من هم بود و
اینکه گفته میشود از مرگ او ناراحت نیستم، حرف درستی نیست..